به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «نسیم محلات» فاطمه قلیزاده، فعال فرهنگی نوشت:دو سال قبل، شکست سنگین نهروان برای مارقین بسیار غیر قابلتحمل بود. نبردی که آغاز و پایانش تنها یک روز بود!
۱۲ هزار نفر برای مقابله با «یَعسوبُ الدّین» صف کشیده بودند، او که بزرگواری و حقانیتاش حتی برای شورشیان هم عیان بود قبل از آنکه دستور به حمله دهد با متانت هرچه تمامتر، آنان را با کلامی پدرانه نصیحت کرد.
همانهایی که روزی او را «حجهالله» میدانستند اکنون در برابر حجت خدا بر زمین قیام کرده بودند چراکه به اعتقادشان «هیچ حکمی جز حکم خداوند جایز نبود»!
اما پیش از شروع نبرد، نصیحت و دعوت به هدایت که رسم مردان اهل خداست از کلام با نفوذ «قَصْدُ السَّبِیل» چنان بر جان برخی نشست که از ۱۲ هزار جنگجوی خوارج، بسیاری از راهی که آمده بودند بازگشتند؛ طبق برخی از نقلها تنها ۴ هزار نفر و طبق نقلی دیگر ۲۸۰۰ نفر شمشیر از نیام برای «سَیْفُ رَسولالله» بیرون کشیدند.
این نبرد کوتاه که با فرماندهی «فارِسُ العَرَب» به پیروزی شیرین در دل مسلمانان رسیده بود، آتش کینه را در دل ۱۰ نفر باقی مانده جبهه دشمن روشن کرد.
شیونهای هر روزه و جلسات مکرر خوارج بعد از این شکست برای انتقام جویی، هیزمی سوزان برای این آتش کینه شد تا جایی که در آخرین جلسه سخن از قتل «سید العرب» به میان آمد.
و اما کمی بعد، عبدالرحمن بن ملجم مرادى کندى به دنبال خاموش کردن «سراجُ المُنیر» شد، همان کسی که از بیعت کنندگان با «وصیپیامبر» و از سربازان «قاتِلُ الفَجَرَه» در جنگ جمل بود و دوشادوش «حیدر کرار» در مقابل دشمن شمشیر زد اما اکنون به دنبال مهلکترین سم برای همان شمشیری بود که روزی در راه اسلام از نیام کشیده شده و امروز به دنبال زهرآگین کردن آن برای به شهادت رساندن «اَوَّلُالقَومِاسلام» است.
راه مکه به کوفه را چنان آمد که مبادا اولین شب قدر را از دست بدهد و از قرار با همپیماناناش برای نوشتن تقدیر شوم یکساله خود با به شهادت رساندن «آیینه خدانما» عقب بماند.
محله بنیکنده شد محل اقامت شقیترین فرد. نیت خود را در میان خوارج پنهان کرده شاید که کسی او را از این کار منصرف کند اما نمیدانست که بغض برخی نسبت به «خیر البریه» آنچان است که راه را برایش هموارتر هم خواهد کرد. ملاقاتی با یکی از دوستانش ترتیب داده بود که در آن قَطام بنت شِجنه بن عدی دل از کف او ربود. همان دختری که شرط ازدواجش تنها یک چیز بود؛ کشتن امیرالمومنان علی علیه السلام.
و با این شرط تیر خلاص بر نیت ابن ملجم زده شد و راز حضورش در کوفه را افشا کرد. قطام، وردان بن مجالد و شبیب بن بجره را برای سهل الوصول کردن هدف شوم مشترک خود و دلباختهاش مامور کرد تا راه هموارتر شود.
نوزدهمین روز از ماه رمضان سال ۴۰ هم به سحر رسیده بود، در سحرگاه اولین شب نزول قرآن، «قرآن ناطق» چه خواسته بود؟ وصال یار را؟
رفتارش کمی متفاوتتر شده بود این را امکلثوم به خوبی درک میکرد، نگاهش به آینده بود یا از گذشته سخن میگفت کسی نمیدانست.
با خود زمزمههایی میکرد، شاید «وصیرسولالله» مرور میکرد روزهایی را که همپا با رسول خدا(ص) برای اصلاح امور مسلمین قدم برمیداشت و یا روزهایی را که فاطمه(س) پاره تنش در منزل، نور امید را زنده نگه میداشت که دیگر تن غم دیدهاش راضی به ماندن در دنیایی سراسر ماتم بعد از او نبود.
یا شاید مرور میکرد مصائبی را که فرزندانش بعد از او خواهند دید اما هرچه بود، دیگر زمین در نظر «خلیفهالله» جایی برای ماندن نبود.
راه نزدیک خانه به مسجد را با قدمهای شمردهاش طی میکرد و این زمین کوفه بود که به دلیل آخرین گامهای استوار «عَمُودُ الدِّین» در برابر این همه عظمت به لرزه میافتاد.
شبستان مسجد نمایان شد، ذکر تسبیحاش همچنان بر لب بود که نگاهش به مردمانی افتاد که در آنجا به خواب رفته بودند، به آرامی یکایک مردم را بیدار و دعوت به اقامه نماز کرد.
چشماناش به ابن ملجم افتاد که به روی خوابیده بود او را نیز بیدار کرد و گفت: قصد کاری داری که نزدیک است آسمان فرو پاشد و زمین شکافته شود. اگر بخواهم میتوانم خبر دهم که در زیر جامهات چه دارى.
اما بغض علی(ع) چنان در نفس شیطانی ابن ملجم نفوذ کرده بود که نه ثواب روزهداری آن را تطهیر میکرد و نه پیشگویی «نَبَأُ العَظیم» از نیت سویی که در سرش داشت.
مردم ایستادند تا نماز صبحشان را به «حَلیفُ الِمحراب» اقتدا کنند بیآنکه بدانند این آخرین نماز صبح با برکت عمرشان به امامت «مَولَی الْمؤمنین» است.
ابن ملجم نیز ایستاد، درست در نزدیکترین محل به محراب اما نوای دلنشین نام علی در اذان علی(ع) هم بر او کوچکترین اثری نداشت و فقط به یک چیز میاندیشید.
تکبیرهالاحرام گفته شد و نمازگزاران در صف ایستادند، انچه را که دیگران در احیای شب قدر خود خواسته بودند را نمیدانم اما میدانم که ابن ملجم تنها یک چیز از خدای علی خواسته بود که بتواند «اسدالله الغالب الکَرار» را به شهادت برساند درحالی که نمیدانست این آرزوی دیرینه «دَیّانُ الدّین» برای وصال به نور ازلی است.
«صَفْوَه اللّه» سر از اولین سجده زاهدانه خود در برابر خداوند منان برداشته بود که نوای *بسم اللّه و باللّه و على ملّه رسول اللّه، فزتُ وَ ربّ الکعبه*اش بلند شد، نمازگزاران هراسان به محراب نگاه کردند و به سمت «اَوَّلُ العابِدینَ» دویدند.
دیدند که محاسن سفید «وجهالله» به خون پاکش آغشته شده و شمشیر زهرآگین ابن ملجم پیشانی «شِهابُ الثاقب» را شکافته است.
ردا بر سر مبارکش بسته شد تا شاید جریان خون متوقف شود اما امام با گفتن *هذا ما وعدنا الله و رسوله*، جریان آنچه را که در رویای صادقه چند روز قبل خود دیده بود، یادآور شد؛ آری این همان وعدهای است که خداوند متعال و رسولش به من دادهاند.
ترک نماز واجب جایز نبود و امام حسن(ع) مامور به اتمام آن شد،«قائدُ الاُمّه الی الجنه» نیز نشسته نماز خود را به پایان رساند.
تا آخرین نماز صبح «ازْهَدُ الزّاهِدین» در مسجد کوفه همان مسجدی که به گفته امیرالمومنان یکی از نعماتی بود که خداوند تنها به مردم کوفه عطا کرده بود، مسجدی که در آن خانه آدم(ع) و نوح(ع) و ادریس(ع) و مصلای حضرت ابراهیم(ع) و خضر(ع) و امام بود، بهیاد همگان بماند شاید که آنان نیز به خدای کعبه رستگار شوند.
دیدگاهتان را بنویسید